خودت می شوی. پوسته ی زمخت نمایشی ات را می اندازی. با دود ارغوانی سیگار خفه ام می کنی. لم می دهی.حرف های عاشقانه ی ارغوانیت را تکرار می کنی. خنده ارغوانی سر می دهی. بعد مثل دیوانه ها اشک می ریزی. به خواب می روی. بیدار که شدی پوسته ی زمخت نمایشی ات را به تن می کنی. تا باز از پشت جام شراب نگاهت کنم تازه شوی...
۱۳۸۸ مرداد ۲۳, جمعه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۱ نظر:
سطر های اول انگار مخاطبت یک جسد است!
اما نه...
بیدار شد!
ارسال یک نظر