۱۳۸۸ مرداد ۲۸, چهارشنبه

این ابر بارانی ست

مثلا ساعت 11 شب باشد. اهل خانه بروند بخوابند. تو بروی چای دم کنی. بعد توی سه تا کشو بگردی دنبال هدست ات و وصلش که کردی ببینی گوشی سمت چپش پرپر می کند. بی خیال گوشی شوی اسپیکر را روشن کنی، و به صدای کمش اکتفا کنی. و به خودت دلداری بدهی که اشکال ندارد، زیر نویس دارد. بعد یک بشقاب پر میوه بیاوری. شروع کنی فیلم دیدن. مثلا فیلمش هم رمانتیک باشد. نه در حد فیلم هندی. فقط در حدی که دختری داشته باشد با موهای بلند مشکی لخت که روی پل به انتظار معشوقش بایستد و موهایش در باد موج بخورد. ولی نتواند به عشقش برسد. مثلا پسر خلافکار باشد. و تو قوز کرده و فین فین کنان جولوی مانیتور گوله گوله اشک بریزی و نا هشیار گاز وحشیانه به سیب بزنی. از آن گاز هایی که تا وسط سیب را می شکافد و هسته هایش می آید در دهانت. و بی خیال شوی آنها را هم قورت بدهی. بعد صحنه ی رمانتیک تمام شود و تو هم دلت بخواهد کاش یکم دیگر ادامه داشت! مثل رقص وسط فیلم هندی که از همه چیزش قشنگ تر است، و هم دلت بخواهد فیلم به موضوع اصلی برگردد. فیلمش هم خفن باشد. از آنهایی که باید حینش فسفر بسوزانی. بعد فیلم هم تا 2-3 ساعت باید فکر کنی تا آخرش بگویی : آهااااااااااااااااان!!! تازه فهمیدم چه شد! مردکه عوضی! بعد بزنی عقب دوباره همان جا را نگاه کنی و حرص بخوری. آهان یادم رفت! وسط فیلم نگه داری بروی چای بریزی با دو حبه قند بیاوری. نگاه کنی به بشقاب میوه، بگویی گور بابای هر چه ویتامین. و چایت را چنان با لذت قلوپ قلوپ بنوشی انگار داری شراب 7 ساله می نوشی!! بعد فیلم تمام شود. تو تمام نشوی. هیچ صدایی نباشد. فقط گاهی صدای یک موتورگازی بیاید که سریع رد شود. بنشینی روی تخت فیلم را مزه مزه کنی. دوباره در ذهنت تکرار کنی. خودت را بگذاری جای نقش اول فیلم و جایش فکر کنی. بازی کنی. بعد خودت شوی. دوباره بازی کنی. فکر کنی... فکر کنی... بعد خسته شوی. پرده را کنار بزنی. آسمان را نگاه کنی. مثلا ستاره هم در آسمان باشد. ماه هم بتابد. هلالی! بعد تو فکر کنی آسمان شب با آن چشم خمارش در تیرگی زمین چه ها می بیند که ما نمی بینیم؟ و چه ها از زمینیان می داند که ما نمی دانیم؟ مرگ چه سگهای ولگردی را دیده است؟ چند نفر روی نیمکت های پارک ها خوابیده اند؟ چند نفر امشب از سرنگ استفاده شده ایدز می گیرند؟ چند کودک گرسنه اند؟ چند زن به خانه های اشتباهی رفته اند؟ چه کسانی نماز شب می خوانند؟ چند نفر امشب شکنجه شده اند؟ چه کسانی کشته شدند؟ چند خانواده داغدار شده اند؟ و چند نفر پشت پنجره نشسته اند؟
بعد فکر کنی آه اگر آسمان لب به گقتار می گشود! حق داری ماه! حق داری گاهی لحاف ابر را بکشی روی سرت و اشکهای سیلابت از لای تار و پودش رخنه کند بچکد روی سر ما. اشکهای ما هم می چکد روی خاک! فردا شب حالت خوب می شود ماه. ما هم حالمان خوب می شود یک روزی. آن روز با هم گریه می کنیم. این بار اشک شادی میریزیم.
می دانم. روزی ما خوب می شویم و باران می باریم. "این ابر بارانی ست"!

بعد بغض خفه ات کند و نفهمی چه سری ست که به هر چه فکر می کنی آخر به اینجا ختم می شود...

هیچ نظری موجود نیست: