۱۳۸۸ شهریور ۲۷, جمعه

همیشه سبز

کاش بماند این همه سبز. کاش پاییز امسال سبزها را سرخ نکند. کاش شاخه ها همیشه برگهایشان را با غرور رو به آسمان بگیرند. کاش جوانه ها بپاشند روی زمین و پل و دیوار و درخت و آسمان. روی باتوم و سیلی و فریاد وشعار و فرار. روی الله اکبرها که می برندمان از کوچه های بن بست تا عرش آسمان. تا باران که ببارد، همه سبز شوند و سبز بمانند. همیشه سبز. سبز سبز. مثل امروز...

۳ نظر:

حوازاد گفت...

سلام حدیثکم. آمدم بپرسم عیدی نمیدهد سایه بعد مدتها؟ دیدم عیدی داده ای. آن هم سبزش. دوستت دارم. شاد باشی.

صریر گفت...

من بیزارم از هر نوع فریاد کردن نفرتی که با هرج و مرج و آنارشی گری همراه باشد. و بیشتر متنفرم از مسبب همه این مردن ها و کتک خوردن ها... من بیزارم از مچ بند های سبز و بیزارم از پرچم های ایران پیچیده شده دور مچ دست... من بیزارم از راست و بیزارم از شبه چپ...

صریر گفت...

نمی دانم. توی خودم پیچیده ام. به دور از این جریان های احساسی و هیجانی اجتماعی. خسته شده ام. از فریادهایی که راه به هیچ جا نمی برند...