۱۳۸۸ فروردین ۴, سه‌شنبه

پیچک

عشق امروز را هم
گذاشتیمش لب باغچه و
روی تاب آرزوها
چشممان میخ شد به سوراخ دیوار و
لبخند بی اختیار زدیم
غرورمان را به رخ همسایه کشیدیم و
به گردن باریکش پچ پچ کنان خندیدیم
آسمان حقیقت رویاها بهتر است آفتابی باشد
وگر نه پیچک عمر
به پیری ای کاش می پیچد
بی عشق...
بی غرور...
بی گردنی باریک...
------------
بیربطیات:
لطفا هر کسی خواست کامنت بذاره و نتوست به من میل بزنه و اطلاع بده
ممنونم

۳ نظر:

علیرضا گفت...

نوشته هات داره تاریکیش کمتر میشه مثل اینکه دیگه از عذابای دانشگاه و شهرش راحت شدیو تو خونه به آرامش رسیدی. خوشحالم -> :)

علیرضا گفت...

البته با اشتباه قبلی الان شک دارم اینم مال خودت باشه!
P:

حدیث گفت...

نه. این دیگه مال خودمه. از این به بعد هرچی مال خودم نبود اسم نویسندشو می نویسم