عشق امروز را هم
گذاشتیمش لب باغچه و
روی تاب آرزوها
چشممان میخ شد به سوراخ دیوار و
لبخند بی اختیار زدیم
غرورمان را به رخ همسایه کشیدیم و
به گردن باریکش پچ پچ کنان خندیدیم
آسمان حقیقت رویاها بهتر است آفتابی باشد
وگر نه پیچک عمر
به پیری ای کاش می پیچد
بی عشق...
بی غرور...
بی گردنی باریک...
گذاشتیمش لب باغچه و
روی تاب آرزوها
چشممان میخ شد به سوراخ دیوار و
لبخند بی اختیار زدیم
غرورمان را به رخ همسایه کشیدیم و
به گردن باریکش پچ پچ کنان خندیدیم
آسمان حقیقت رویاها بهتر است آفتابی باشد
وگر نه پیچک عمر
به پیری ای کاش می پیچد
بی عشق...
بی غرور...
بی گردنی باریک...
------------
بیربطیات:
لطفا هر کسی خواست کامنت بذاره و نتوست به من میل بزنه و اطلاع بده
ممنونم
۳ نظر:
نوشته هات داره تاریکیش کمتر میشه مثل اینکه دیگه از عذابای دانشگاه و شهرش راحت شدیو تو خونه به آرامش رسیدی. خوشحالم -> :)
البته با اشتباه قبلی الان شک دارم اینم مال خودت باشه!
P:
نه. این دیگه مال خودمه. از این به بعد هرچی مال خودم نبود اسم نویسندشو می نویسم
ارسال یک نظر