۱۳۸۹ آبان ۲۹, شنبه

پ آنگاه کیو کیو

می خواستم بروم منطق بخوانم. وقت نشد. حوصله ام نشد و رفت جزو تمام آن کارهای نکرده ای که هیچوقت از مغزم پا بیرون نگذاشت.

قصه ی من هم شده قصه نیما زند کریمی که یک عمر تاریخ خواند و تاریخ تدریس کرد و ادعای تاریخ دانی کرد. ولی وقتی رفت لابلای تاریخ چنان در خودش پیچید که بیا و ببین! من که حالا منطق هم نخواندم و ادعایی هم ندارم فقط بخاطر یک دوست داشتن ساده چنان در خودم پیچیدم که نیما زند کریمی را بی خیال! بیا بنشین و حال و روز من را ببین که با یک جمله ساده پ آنگاه کیو! اینجا دارم کیو کیو می شوم! اینطوری بگویم که اینجا پ دارد کم کم کم کم با هزار سلام و صلوات جمع می شود، من هم تا وسطهای کیو موافقم ولی از وسطش که می گذرد دیگر خیلی کیو می شود و راستش از خیلی اش می ترسم. ولی هر چه گشتم چیزی به عنوان کمی پ آنگاه نصف کیو (مثل کی یا ک یا حتی ی) جایی پیدا نکردم! حالا مانده ام که قضیه را با نات کیو آنگاه نات پ بپیچانم برود! یا اینکه چشمانم را ببندم و پ را تمام کنم و تن بدهم به یک کیوی تمام و کمال! البته به این سادگی ها هم نیست. اگر نات کیو بکنم آنگاه نات پ هم همان زهر ماری ست که یک عمری بوده و خسته ام کرده!!! ای بابا! ببین اگر پ آنگاه کیو! آنوقت هم خوب کیو کیو! اگر نات کیو آنوقت نات پ اینهم که نشد. خوب حالا من چکار کنم؟ یک دفعه بیا بگو پ اشتراک نات کیو مساوی صفر و آب پاکی را بریز روی دستم و قال قضیه را بکن! یا گور بابای قضیه و نیما زند کریمی و چه و چه... بیا قال مرا بکن بروم بمیرم. مگر همین را نمی خواهی؟ گور پدر خودت هم کرده! بیا من تسلیمم.

۷ نظر:

شاه رخ گفت...

من حتا كلاساي ضيا موحد رو هم رفتم اونوقت كه تهران بودم
افسوس كلي برنامه داشتيم كه نكرديم كه نشد
سلام
صبح اول هفته ت بخير
آرتا فك كرده اون پست من درباره عقايد يك دلقك هاينريش بله غافل از اينكه درباره آندري روبلف تاكوفسكيه!

شاه رخ گفت...

سلام
صبح به خير

شاه رخ گفت...

سايه اي كه مياد بدون آدرس كامنت ميذاره براي من شمايي؟
سلام
صبح به خير

شاه رخ گفت...

آندري روبلفو ببين

شاه رخ گفت...

حاجي حاجي مكه؟

مهرزاد گفت...

من امسال کتابای دبیرستانو گرفتم بشینم از اول بخونم برا پزشکی
پشیمون شدم
کتابا رو پس دادم کنکور هم ثبت نام نکردم

بیلی گفت...

سلام
همین!