۱۳۸۸ تیر ۷, یکشنبه

نردبان





صدای مرد برگرفته از خشمی بود که منشأی نداشت. صداش آنقدر بلند بود که بدون تماس با گوش زن از بالای سرش می گذشت.
صداش نردبان نگاه زن شده بود که بی وقفه بالا و بالاتر می رفت؛ از لرزش چشمها و ابروها، خطوط موازی پیشانی که خودنمایی می کردند و موهای مشکی چربش که روی عرق پیشانی چسبیده بود گذشت؛ آنقدر بالارفت که مرد هم مثل صدایش ناپدید شد. ترک های سقف روز به روز دهان باز می کردند و سطح آن دوده ای گرفته بود که باید فکری به حالش می شد. گیاه پیچک رشد کرده بود و میخ و طناب بیشتری می خواست. قابلمه غذا روی گاز در حال جیغ کشیدن بود و پسر بچه اش از پشت مبل خودش را روی زمین می انداخت.

صداش را وقتی شنید که در را با ضرب پشت سرش بست.
زن بچه را روی هوا گرفت؛ گاز را خاموش کرد؛ قوطی میخ و رنگ را از انبار بیرون آورد و از نردبان بالا رفت.

هیچ نظری موجود نیست: