۱۳۸۸ مهر ۴, شنبه

عمق آسمان

نگاهم به آن بالا بالاها بود

رو به آسمان

جایی که خورشید آویزان شده بود

ایستاده بودی کنارم

با خمیازه پرسیدی:

به چه نگاه می کنی؟

یادم هست پرسیده بودم:

عمق آسمان کجاست؟

ما به کجای آسمان نگاه می کنیم؟

خندیدی و پرسیدی: عمق؟

آسمان که عمق ندارد.

آسمان که گود نیست

دیوانه شدی؟

یک پایم را چند بار کوبیدم روی زمین

سفتی اش بد جوری زیر پام بود

پرسیدم:

تو هم بودنش را همین قدر حس می کنی که من؟

پرسیدی:

بودن چه چیز را؟

گفتم: زمین را اینقدر سفت است

اینبار حتی نخندیدی

با نگاهت بی حوصله براندازم کردی

گفتم: پاهام روی زمین است

و سرم بدجوری در آسمان!

اگر آسمان را خط فاصل تمام شدن زمین بدانی

آنوقت ما همه خواه نا خواه در آسمانیم

بعد خوابیدم روی زمین

با نگاه تو سرو وار بالای سرم

گفتم حالا من دور شدم از آسمان

چسبیدم به زمین

تا تنها رابط من و او هوایی باشد در من

که زنده بمانم و نگاه کنم

دور تر از عمق

مثل کسی که سیب ممنوعه چیده باشد

و حالا تکه ای از همان سیب

مانده باشد جایی ته گلوش

و خوابیده باشد

دور و آرام

بعد بلند شدم و ایستادم

عمق آسمان اما سر نزدیکی نداشت انگار

آهو وار دویدم

و چند بار جستم از جا

و فریاد زدم:

آهای آسمان

که بسته شده ای روی گیره ی چند ابر

باد می رسد امشب

گیره های ابر را می بندد به موهاش

و فرار می کند

آنوقت تو می افتی زمین

آنوقت من می فهمم که عمقت کجاست

بعد تو خندیدی از دور و فریاد زدی:

مگر آسمان خط فاصل زمین نیست؟

پای آسمان محکم ایستاده روی زمین

مثل تو

می دود آن بالا

مثل تو و دیوانگی تو

و من میخ کوب شدم

ایستادم رسیده بالای چاهی پر از آب

دیدم آسمان ریشه کرده در زمین

سبز شده

عمیق آن بالابالاها

کلافه بودم و عرق کرده

چشمانم خیس خیس

از بیهودگی جستارم

بالای چاه

تکیه داده به پای آسمان

گفتم پس شروع آسمان اینجاست؟

از چاهی در دل زمین؟

گفتی: اگر چاهش پر آب باشد!

گفتی: جای ریشه ها اینجاست!

گفتم: ولی من خشک خشکم!

گفتی: بجز چشمهات

خاک گل می شود از آب چشمهات

آنوقت می شود چاله ای بکنی پر آب

سیب مانده را تف کنی

و بخوابی در خاک

و بمانی

پرسیدم: تا کی؟

گفتی: تا روزی که ابلیس

با دستی

سیبی بچیند از درخت نباید

تا کسی بخوابد روی زمین

که پای تو

از دوری آسمان

گریه کند

تا ریشه کنی

در چاهی پر آب

که خورشید روزها درونش بخوابد

و عمقت برسد به آن بالابالاها!

جایی نزدیک آسمان...

۱ نظر:

ف ر ز گفت...

كاش آبي بودي همزاد آسمان آن وقت يك عمر سر به هوايت بودم......