عرق سرد پیشانیش
بخار می شود
زمین
می نشیند بر کلاه آسمان
تا دوباره
سرازیر شود
بر انحنای تب کرده اش
آسمان
نمرده
تا اشک می ریزد
تا زمین آنقدر تب کند
که اشکهای آسمان یخ بزند
زمین سفید شود
زیر سیم های موازی
در ورقی دیگر از سال
شاید کلاغ ها اینبار
از سرزمین های دور
ترانه ی تازه ای شنیده باشند
۱۳۸۸ مهر ۳, جمعه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۲ نظر:
دلمون لك زده واسه يه تيكه اشك يخ زده آسمون..
سلااااااااااااااام!
شعر خوبی بود
و اینکه بر تبدار بودن زمین زیاد تاکید کردی!
بند آخر شعرت هم خوب بود!
خوب یعنی جا افتاده!
یعنی همه چیز سر جای خودش!
ممنون!
ارسال یک نظر