جادوم کن با نوازش سرانگشتانت تا از کوه گونه هام نگاهم سر بخورد روی موهام و بریزد به پات تا بشکند تندیس شیشه ای رگ و استخوان و رویاهای مغموم خشک شود در سحر دالان نگات و رنگ رنگ شود پاییز تیرگی چشمهامان تو سپیدار شوی ریشه کنی من درخت انار شوم میوه کند لبهام
۱ نظر:
سلام!
ممنون!
چه لطف ناخوانده ای بود رفیق!
ارسال یک نظر