۱۳۸۸ مرداد ۲, جمعه

فکر نانوشته، مکتوب ناخوانده، خوانده ی نا مکتوب

خدایا اینجا دیگر کجاست؟ این..اینجا...خدایا اینجا....دیگر.... کجاست؟....دیگر کجاست... اینجا دیگر کجاست ؟ "خدایا اینجا دیگر کجاست "ی که هیچ بار احساس آنی من به دوش نکشد. چه، کلمات قاصرند و معانی بیش ز ظرف تابشان. "این دیگر چه برهوتی است" ی که زیر تازیانه ی تکرار، شعار خمیده ای گشته، بازتابنده از آینه ی مقعر چشم.
کلمات زنان پیر حرمسرا شده اند و متروک. و من آن صیاد مستاصل آهو که پی کلمات تازه می دود بی نشان. و آنچنان به عجز، مکرر می کند تا بل تکرارش بار خجلت کلمات به دوش کشد که القا کند چه مشوش است و لرزان. و این تشویش و لرزش خجول، نه آن باشد که تو شنیده ای. و تو هیچگاه این مکتوب نخواندی که من دیگری نوشتم و دیگری نوشته شد و دیگری خواندی. و آن که تو خواندی نه آن باشد که من اندیشیده باشم.

طیاره ی دیگری در مسیر تهران-مشهد از باند خارج شد و بار دیگر به نقل تلویزیون های اجنبی ایران به سوگ 17 یا 30 تن نشست. ایران که این روزها نمی داند به سوگ کدام قربانیش بنشیند.

پدر و مادر با مسئولیت مهربان من ساعتی است از مجلس عزای نا آشنایی برگشته اند. و من دچار ابهام شدم و روحم این بار به من فشار می آورد- این من دقیقا نمی دانم کدام من است که روحم نیست، که روحم دارد فشار می آورد- که یا جان ما آنقدر بی ارزش است که این همه کشته ی دسته جمعی در سوانح غیر طبیعی حالا به هر طریق(!) می دهیم و سوگ پیدای عمومی اعلام نمی کنند. یا آنقدر با ارزش که مردم با وجدان در مجلس ختم پدر زن نوه ی برادر خویش نیز مشکی می پوشند. روح من دارد فشار می آورد و نمی دانم چگونه ساکتش کنم! که این جان ها برای ما ملت با ارزش است و برای بالا دستی ها نه!

اگر درست خوانده باشی، نوشته بودم: خدایا اینجا دیگر کجاست ؟

هیچ نظری موجود نیست: