۱۳۸۸ تیر ۳۱, چهارشنبه

مرغکان چرخان مینا، سرم گیج رفت...

رفتیم تئاتر شهر. مرغ مینا قشنگ بود و لطیف. روحم بیش از پیش از جسمم جلو افتاد. چرا این فیلم ها و تئاترهای لطیف انقدر دلخراشند؟ آخر تئاتر جایی که رودکی دکلمه می کرد، یک جا میگفت:

گیرم که شعرم را در آتش می سوزانید...

متاسفانه متن دیالوگ ها کامل از یادم رفته. فقط همین یک جمله یادم مانده، دیالوگی که فکر می کنم از عمد شبیه بود به :

گیرم که در باورتان به خاک نشستم و ساقه های جوانم از ضربه های تبرتان زخم دار است با ریشه چه می کنید ؟
گیرم که بر سر این بام بنشسته در کمین پرنده ای پرواز را علامت ممنوع می زنید با جوجه های نشسته در آشیانه چه می کنید؟
گیرم که می زنید گیرم که می برید گیرم که می کشید با رویش ناگزیر جوانه چه می کنید؟

و دور تا دور تئاتر شهر گارد ویژه ... و میدان هفتم تیر، باتوم برقی...
و من خسته ام و دلم گرفته عجیب... دارم آهنگ تیتراژ درباره ی الی ... گوش می کنم و گوش می کنم و گوش می کنم و ....


بوی جوی مولیان آید همی

یاد یار مهربان آید همی

ریگ آموی و درشتی راه او

زیر پایم پرنیان آید همی

آب جیحون از نشاط روی دوست

خنگ ما را تا میان آید همی

ای بخارا شاد باش و دیر زی

میر زی تو شادمان آید همی

میر ماهست و بخارا آسمان

ماه سوی آسمان آید همی

میر سروست و بخارا بوستان

سرو سوی بوستان آید همی

آفرین و مدح سود آید همی

گر بگنج اندر زیان آید همی

۱ نظر:

پوپو(اميررضا مافي) گفت...

خانم خباز سلام، از اينكه انقدر دير پاسخ درخواستتان را مي‌دهم شرمنده‌ام. اما در اين مدت مجال اين جواب نبود-بگذاريد پاي بي‌توجهي- با اين حال، من هم مثل ساير اطرافيان شما، تجربي مي‌نويسم و همه مي‌دانند كه رشته‌ي تحصيليم فلسفه است. با اين حال علاوه بر روزنامه‌نگاري، شما مي‌توانيد دانشجويان ارتباطات را هم مورد سئوال قرار دهيد. اگرچه معتقدم هيچ آموختني جز الفبا، به مكتب مرتبط نيست.
شاد باشيد و پيروز.