۱۳۸۸ تیر ۲۹, دوشنبه

ای وای!


نمی دونم کی سکانس بستن پنجره با چشمای پر اشک گلشیفته برای فرار از صدای دریا که نماد عذاب وجدانه از یادم میره. یا اون سکانسای پشت سر هم بادبادک هوا کردن الی که کاملا نشان اتفاقی بود که قراره بیفته! یا چه زمانی ای وای گفتن های احمد از ذهنم پاک می شه. ای وای هایی که موسیقی متنش تو گوش من صدای امواج دریاست.
درباره ی الی رو دیروز دیدم. با اینکه بار دیگه به این نتیجه رسیدم که فیلم رو باید تو جشنواره دید و بس، با این حال انقدر تحت تاثیر فیلم قرار گرفته بودم که چشممو رو خیلی چیزا بپوشونم.
در کمال ناباوری من که عادت داشتم نکته های فلسفی سختی رو تو فیلما پیدا کنم، فیلم کاملا ساده شروع شد و ادامه پیدا کرد و تموم شد. و باز هم در کمال ناباوری من که عادت نداشتم رو پرده ی سینماهای خاک گرفته ی ایران یه فیلم درست و حسابی ببینم، واقعا به نظرم فیلم درباره ی الی فیلم زیبایی بود. خیلی ساده و خودمونی و کاملا حقیقی و باور پذیر. که خیلی کم تو فیلمای ایرونی پیش میاد. داستان شمال رفتن چند تا دوست قدیمی. و آشنایی احمد و الی و نجات آرش و غرق شدن الی. با موسیقی متن امواج دریا. از این ساده تر نمیشه!
یه نکته ای که جدا" جدا" ازش لذت بردم واقعی بودن سکانس ها و دیالوگ ها بود. بر خلاف خیلی فیلمای دیگه می تونستی واقعا خودتو بین جمعشون احساس کنی، و به عنوان شخصیت واقعی قبولشون کنی. نکته ی دوم همین تو خماری موندن بود که تا لحظه ی آخر هم نمی فهمیدی این الی کیه؟ اسمش چیه؟ جریان زندگیش چیه؟ اصلا آخرش مرد یا نمرد؟ یه عده می گن مرده، یه عده می گن زندس و نامزدش اونو تو ذهنش مرده به حساب آورده و یه عده می گن نمرده و تو سکامس آخر نامزدش داشته برا زنده موندنش دعا می کرده. همون سکانسی که تو آینه جولوی ماشین تصویر ساک الی دیده می شه. می دونین چیه؟ اصلا مهم نیست که مرده یا نمرده. اصلا مهم نیست که الی کی بوده و یا چی کاره بوده! مهم همین جریانایی بود که بین این گروه دوستی که با هم رفتن شمال سر ماجرای گم شدن الی پیش اومد. احمد از سپیده می خواد واسش دختر پیدا کنه. سپیده الی رو به زور می بره شمال. روز بعد الی می خواد برگرده، سپیده نمیذاره. شهره بچش رو ول می کنه تو آب و می سپارتش به نازی. نازی می سپارتش به الی. الی سرگرم بادبادک بازی می شه. آرش غرق می شه. الی میره آرش رو نجات بده، خودش غرق می شه.
پدر آرش به خاطر عذاب وجدان سعی می کنه الی رو دختر بدی جلوه بده. مادر آرش از پسرش طرفداری می کنه و میگه من از الی نخواسته بودم جون بچمو نجات بده پس تقصیر من نیست. نازی آرش رو چپ چپ نگاه می کنه.شوهر سپیده تقصیرا رو می ندازه گردن سپیده و کتکش می زنه.
بعد معلوم می شه الی نامزد داشته و سپیده اونو به زور آورده بوده تا با احمد آشنا کنه. به نظرم نقش سپیده(گلشیفته) واقعا نقشی بود که جاش تو فیلمای ایرانی خالی بود. نقش به تمام معنای خیلی از زنای ایرانی. زنایی که فکر می کنن مدیر و مسئول همه چی و همه جان. هر کی زن می خواد اینا باید براش بگیرن، هر جا می خوان برن اینا باید هماهنگ کنن، جا و مکان رو اینا باید جور کنن، حرف حرف خودشونه و مهمونا رو به زور با خودشون روونه می کنن. و حتی از برگشتنشون هم جلو گیری می کنن! و خیلی جاها مثل این جور جاها چنان تو منجلاب ندونم کاری هاشون گیر می کنن که خودشون و یه عده دیگه رو تو چنین دردسری می ندازن.
به بچه ها یاد میدن دروغ بگن. خودشون تقصیرا رو به گردن همدیگه میندازن. به خاطر حفظ جونشون آبروی الی رو می برن. و سپیده هم در نهایت گندی که زده مجبور می شه به نامزد عاشق پیشه ی الی بگه که الی از تو حرفی نزد. اتفاقاتی که گاهی با گفتن یک "نه!" یا "به من ربطی نداره" می شه ازشون اجتناب کرد.
تازه بعد از تموم شدن فیلم نوبت کلنجار رفتنه با این فکر که بردن آبروی یک مرده و خریدن جان یک جمع مهمتره، یا خریدن آبروی یک مرده و به مخاطره انداختن جان جمع؟ نمی دونم! واقعا اگر تو اون شرایط قرار بگیریم می تونیم شرط انسانیت رو حفظ کنیم؟ نمی دونم! خیلی سخته!
دم آقای فرهادی گرم که بلاخره واسه سینمای ایران تو این چند وقته یه فیلم درست ساخت. گرچه اعصاب همه بعد فیلم ریخته به هم!

۱ نظر:

علیرضا گفت...

فیلم قشنگی بود، من شب کنکور کذایی رفتم جشنواره دیدم!!! از 3 تا 7 همتو صف وایساده بودم!!!

سکانس آخرشم جالب بود که ماشینه رو از تو شنای ساحل در می اوردن که میشه اونو در اومدنه - اگه اون خانواده ها رو جامعه فرض کنیم- اجتماع از یه مشکل و ادامه دادن زندگیش فرض کرد.دیالوگها و بازیا که عالی بود، همینطور کارگردانی!
بعد از اون نیم ساعت اول که همه داشتن حال می کردن و سرگرم بودن، اون قضایا که شروع میشه همه ضدحال می خورن ولی همه رو بابیم و امید تا آخر نگه می داره تا ببره تو سردخونه!!!