۱۳۸۷ بهمن ۲۴, پنجشنبه

خون خودم را کثیف نمی کنم
قهوه ام را با عشق می نوشم
و برایت از روراستی تانک ها مینویسم
و سفیدهای کوچولوی دوست داشتنی
دلم برای خاک جنوب لک زده!
و تمام مهره های گمشده ی سیاه
که روزها به صورتم تف می انداختند
و شبها در بزم رقص و الکل یکباره فراموشم می کردند
صداقت هشت ساله
انسان در برابر انسان
و مرگ جنگ
مرگ تمام رویاهام!
از شادی می پریدم و از دلتنگی می گریستم!
نه...نگو که تمام شد!
نگو که سهم من از نبرد رودررو
آزادی خرمشهر بود!
هنوزها می خوام بجنگم
سربازهای عراقی از پام بالا رفته اند
از قلب و رگهام گذشته اند
و رویاهام را با خرمشهر تاق زده اند!

و هنوزهاست که رهبری میکنم
رویاهام را با خون شسته ام
مقدس شده ام!
تا پای جان دفاع می کنم
نا آرمان هام را!
نطلبیده هام را!
.
.
.
تمام عضلاتم را یکجا از دست دادم
در چهارشنبه ای یکباره نورانی
فکر ندارم
شکفتن ستاره ها را سان می بینم
آسمان خانه های سیاه و سفید
نیروی کمکی برام فرستاده است
پشت پلک هام
سفید ها با سیاه ها میرقصند
من آرام می گیرم
ستاره ها رهام نمی کنند!

هیچ نظری موجود نیست: