۱۳۸۷ بهمن ۲۲, سه‌شنبه

چند دره بیش نمانده تا قله ی پرواز
چشم من کور شد
از عشق بازی ابر و زمین
و جانم سرشار از طراوت ابرها
کو بلدی از آسمان؟
کجاست ضربدرهای ذغالی به دیوار مردم؟
درختان در بزم باد می رقصند
که عروس خود را جسته است
و به بوسه اش می شتابد
و من حیران
در این سماع خاموش
ضرب پاهام را به سنگها می شناسانم
تا پرواز روان
چند چرخ رقص بیش نمانده است.