۱۳۸۸ اسفند ۱۰, دوشنبه

عکس برای ندیدن

همکلاسی هام 30 گیگ عکس از دوران دانشجویی دارند. من یک دانه هم ندارم. و این یکی از آن احساسات عجیب و غریب وجود من است که کاملا جنبه ی روانی دارد.

من خاطره می نویسم که دینم را با نوشتن به آن ادا کرده باشم. شعر می نویسم که دیگر نخوانم. عکس می گیرم که هیچوقت نبینم.

اصلا دوربین مسخره ترین اختراع دنیاست. خاطره اگر خاطره باشد جای خودش را در ذهنت حفظ می کند. اگر هم خاطره ی خوشی نباشد که عکس دیدنش جز یادآوری درد و رنج چیز دیگری نیست. هر خاطره را اگر بسپاری به دست ذهن، بعد چند سال خوشی هاش یادت می ماند. بدی هاش هم از یادت می رود. من عکس می گیرم برای ندیدن.

بعضی افکار هم همینطوریند. مثلا در یک سن خاصی یک سری افکار خاص همان سن به تو هجوم می آورند. یادم هست در مدرسه و بعد در خوابگاه آنقدر در موردشان بحث می کردیم که یا حل بشوند. یا حرصمان بخوابد!!! حالا بعد گذشت چند سال دیگر بابت آن افکار حرص نمی خورم. شاید اصلا مسئله خیلی هم به نظرم چیپ بیاید! مهم نیست که به راه حل رسیده باشم یا نه! مهم اینست که حتی زیاد حرف زدن در مورد یک مسئله هم آن مسئله را برای آدم عادی می کند و قابل پذیرش.

رسیدن به این حس خیلی لذت بخش است. چون الآن مثل قدیم ها بابت مشکلاتم حرص و جوش نمی خورم. می دانم تا چند سال دیگر تمام این مشکلات می شود یک مشت مشکلات پیش پا افتاده که خیلی ساده با یک خنده ی کج ردشان می کنم.

این پست را هم یکبار نوشتم. شاید یکبار هم بازخوانیش کنم. شما هم بیایید یکبار بخوانید. یکبارش می ارزد. بعد با هم فراموشش کنیم.

۸ نظر:

Unknown گفت...

در مورد حرص نخوردن برای مشکلات کاملاً باهات موافقم. و دلیلت هم دلیل خوبیه. زندگی مثل نردبوم هرچی می ری بالا تر مشکلاتی که از رد شدیم کوچیک تر می شه انگار. از این پایین که نگاه می کنیم خیلی بزرگ به نظر می رسن ولی فقط به نظر می رسند.

havvazad گفت...

آه از یادآوری.

Miss Ferii گفت...

اون حسی که از خاطره ها می مونه مهم تره. زیاد اهل عکس نیستم، ولی هراز چندگاهی به سرم می زنه از اول تا آخر عکسا رو مرور می کنم... یه لذت خاصی داره که نمی دونم از کجا ناشی می شه.

راسكلنيكف گفت...

من مثل بيل توي بزرگراه گمشده ترجيح ميدم خاطراتم رو اونجوري كه دوس دارم به ياد بيارم نه اونجوري كه عكسا مي گن
اينه كه منم خيلي كم عكس دارم
دوربين رو اما دوس دارم، ديروز يه چيزي روي ديوار نوشته شده بود بعد اومده بودن خطش زده بودن نمي شد فهميد چيه حاصلش شده بود يه چيزي كه فك مي كردي خود پيكاسو كشيدتش دوس داشتم ازش عكس بگيرم
سلام

علیرضا گفت...

حالا جدا از این جوای فلسفی احساسی من همشو دارم اگه عکس ها و فیلم ها رو خواستی یه ندا بده! داشتنش بهتر از نداشتنشه!

مانتانا گفت...

.......وای از آتشهای زیر خاکستر

راسكلنيكف گفت...

اون فيلم آه اي برادر كجايي خيلي نازه كار خوبي كردي تصميم گرفتي ببينيش قول مي دم مشتري ي شي!
سلام

راسكلنيكف گفت...

از سفر هوايي اونقدا كه وانمد مي كنم نمي ترسم! بيشتر خودمو لوس مي كنم
سلام