۱۳۸۷ اسفند ۳۰, جمعه

نو بهار آمد و گل سرزده ، چون عارض یار
ای گل تازه ، مبارک به تو این تازه بهار
با نگاری چو گل تازه ، روان شو به چمن
که چمن شد ز گل تازه ، چو رخسار نگار
لاله وش باده به گلزار بزن با دلبر
کز گل و لاله بود چون رخ دلبر گلزار
زلف سنبل ، شده از باد بهاری درهم
چشم نرگس، شده از خواب زمستان بیدار
چمن از لاله ی نو رسته بود، چون رخ دوست
گلبن از غنچه ی سیراب بود ،‌چون لب یار
روز عید آمد و هنگام بهار است امروز
بوسه ده ای گل نورسته، که عید است و بهار
گل و بلبل ، همه در بوس و کنارند ز عشق
گل من ، سر مکش از عاشقی و بوس و کنار
گر دل خلق بود خوش ، که بهار آمد و گل
نو بهار منی ای لاله رخ گل رخسار
خلق گیرند ز هم عیدی اگر موقع عید
جای عیدی، تو به من بوسه ده ای لاله عذار

۳ نظر:

علیرضا گفت...

قشنگ بود. حال و هواش با بقیه نوشته هات فرق داره. احساس خوبی به آدم میده.

حدیث گفت...

دیگه تا الآن باید متوجه شده باشی وقتی یه نوشته رو می خونی و حس خوبی بهت دست میده، من نویسندش نیستم :دی
این شعره رو گذاشتم چون دوسش داشتم. نویسندشم
رهی معیریه

علیرضا گفت...

آره قبلانم چند بار این سوتی رو داده بودم. از این به بعد اگه نوشتت حال و هواش فرق داشت اول ازت می پرسم مال خودته یا نه!
:)